تلخ نویسی های لقمانعلی

Wednesday, June 03, 2009

فرزند "مشکوک" ملت
به نام خداى مهربان
به جاى مقدمه
سخنى با دكتر محمود احمدى نژاد
جناب آقاى دكتر احمدى نژاد!
مى دانيم كه از خواندن برخى از اين نوشته ها اعصابتان به هم مى ريزد. البته آقای دکتر لنکرانی اعتقاد دارد که شما اعصاب ندارید که به هم بریزد. شايد لعن و نفرينمان هم بكنيد و ما را بدهید دم تیغ قاضی مرتضوی كه چرا زندگى خصوصى شما را توى ويترين گذاشتيم تا همه ببينند. امّا به ما حق بدهيد، بعضی قسمت هایش خیلی خنده دار و فکاهی اند.
ما، جوانان دانشجوى ايرانى هدفى جز روشن كردن اذهان عمومى نسبت به كسى كه چهار سال رئیس جمهورآنها بوده است، نداشته ايم مخصوصا که حالا داریم به انتخابات بعدی می رسیم، نمی توانیم برای انتخاب مجدد شما کم کار بکنیم. تنها جرم ما اگر دادگاهى تشكيل شود و محاكمه شويم، اين است و بس! البته امیدواریم خداوند تبارک و تعالی از سرتقصیرات ما بگذرد.
در طى اين چهار سال، جسته و گريخته،خاطراتى از كارها و عملكرد شما به گوش مردم رسيده ، الیته خیلی سعی کردیم که کارها و عملکرد شما خیلی مثبت باشد. ولی چکنیم که موفق نشدیم.
خوش شانسى ما البته اين بود كه سربازان گمنام امام زمان کاملا تصادفی صحبتهاى خصوصى پسرتان،عليرضا با چند نفر از دوستانش را ضبط کرده و در اختيار ما قرار دادند. خدا این جوان را پیر بکند که مشکل ماراحال کرد.
اين نوار زواياى پنهان زيادى از شخصيت احمدى نژاد را برايمان شناساند و تشنه ترمان كرد تا در مورد شما بيشتر بدانيم.
برای همین بچه ها كلى دوندگى كردند تا این گزارش –خاطرات را بدست آوردند.
حاصل اين تلاش ها؛ مصاحبه با آقايان؛دكتر لنكرانى؛وزير محترم بهداشت كه هنوز روحيه ى دانشجويى خود را حفظ كرده اند، دكتر الهام؛وزيردادگسترى – البته هرچه جستجو کردیم نتوانستیم با سخنگوی دولت و دکترالهامی که حقوق دان شورای نگهبان هستندو دکتر الهامی که رئیس ستاد مبارزه با قاچاق کالا وارزهستند مصاحبه کنیم- و ،مهندس فتاح؛وزير نيرو، آقاى رضايى؛منشى مخصوص شما در شهردارى و رياست جمهورى،آقاىكريميان؛ راننده ى شما در شهردارى و رياست جمهورى، آقايان آشتيانى، معاون مراسمات و تشريفات رياست جمهورى و غرقى؛ رئيس رسيدگى به شكايات مردمى رياست جمهورى و.... بود بچه ها، حاضر به صحبت در مورد شما شدند. البته قراراین است که اگربا مساعدت های کارساز برادرحاج آقا محصولی و سرباز گمنام امام زمان آیت الله جنتی درانتخابات ریاست جمهوری با زهم برنده شدید این عزیزان را ارتقاء مقام بدهید و یا حداقل این که درمقامات شان ابقاء بفرمائید.
اين عزيزان پيه ى خشم، ناراحتى و برخوردتان را به جان خريده و با اصرار و دوندگى این مجموعه را تهیه کرده اند. البته تمام موارد ذكر شده در این كتابچه مستند بوده و حتى كلمه اى ازخودمان ازقول و فعل شما،جناب دكتر ذكر نكرده ايم.
حالا با اين اقدام، فقط پيش شما شرمنده ايم. امّا اگر اين خاطرات ونكاتِ كارى و رفتارى شما را منعكس نمى كرديم،پيش وجدان و بالاتر خدايمان شرمنده مى شديم.خيلى از ما تا به حال شما را از نزديك نديده ايم.ولى به شما اعتقاد داريم.و افسوس مى خوريم كه كاش دستمان باز بود و شما را آن طوركه هستيد وآن طوركه براى مملكت و مردم خدمت مى كنيد،مى شناختيم و به ديگران هم مى شناسانديم.از انرژى هسته اى و کشفش درزیرزمین منزل یک دانشمند 16 ساله اتمی که پارسال در6 درس تجدید شد ولی امسال توانست با یک فانوس و مقداری مواد دیگر انرژی هسته ای تولید کند. و فشارهايى كه سر آن قضيه متحمل شدید و مقاومت هايى كه كرده ايد تا چند تا عهدنامه برعلیه ایران به تصویب برسد پشت پرده هاى ساخت و پرتاب ماهواره ى اميد که اگرچه با امید زیادی به آسمان پرتاب شد ولی بعد افتاد روی مسجد محل و باعث شد که تعدادی از امت روزه دار شهید بشوند و شكوفايى دانشمندان ايرانى – بخصوص آن دانشمندی که با توطئه استکبار بخاری منزل اش کمی زیاد دود کرد و خفه شد.از سهميه بندى بنزين گرفته تا هدفمند كردن يارانه ها كه بايد در دولت هاى قبلى انجام مى شد و شجاعت انجامش را نداشتند ولی شما که داشتید هنوز نتوانستید آن را انجام بدهید. سهمیه بندی بنزین هم اگرچه خیری نداشت ولی برای دلالان بنزین کلی شغل پردرآمد ایجاد کرد که حتما خداوند به شما عوض خواهد داد.از سفرهاى استانى و طرح هايى كه تصويب كرديد ولی کاراجرایش را به دست امام زمان سپردید و زبانمان لال، امام زمان هم به نظر دارد امریکائی از کار در می آید چون اغلب این برنامه ها به نتيجه نرسیدند چون قرار نبود برسند. يا آنهايى كه به خاطر كم كارى و شايد عناد و دشمنى برخى، تعدادى از آنها به نتيجه نرسيد و خون به دل شما كرد، ازسفرهاى خارجى و اقتدارتان در برخورد با اجانب به عنوان نماينده ى ايران- آخ آخ گفتیم اقتدار...هروقت یاد اقتدار شما در دانشگاه کلمبیا می افتیم اشکمان در می آید که رئیس استکباری دانشگاه کلمبیا هم نتوانست از گفتن حقایق درباره شما امتناع کند و بخشی از حقایق را دراختیار جهانیان قرارداد.
دكتر ارادت زيادى به امام رضا عليه السلام دارد.تا قبل از عهده دارى شهردارى تهران، به همراه خانواده اش،با پيكان مدل پايين وبعدها پژو 504 مدل 1979 ميلادى كه هنوزهم اتومبيل شخصيشان همان است، به پاى بوسى امام رضا عليه السلام مى رفتند.در زمان شهردارى تهران با هزينه ى شخصى شهرداری ماهى يك بار به زيارت ثامن الحجج عليه السلام مى رفت.به اين صورت كه از فرودگاه مستقيم به حرم مشرف مى شد. يكى - دو ساعت زيارت مى كرد..به فرودگاه برمى گشت و با پرواز همان روز مشهد-تهران، بر مى گشت. حتی یک بار پیش نیامد که هواپیما را به خاطر دیررسیدن رئیس جمهور متوقف کنند و داد مسافران دربیاید. توقف طولانى مدتِ دكتر در مشهد، زمانى بود كه با خانواده اش مى رفت چون حاجیه خانم حتما اصرارداشت که برای همه کارمندان شهرداری از بازار بغل حرم سوقات بخرد. به محض پيروزى در انتخابات رياست جمهورى و استقرار در مقام رياست جمهورى ، اولين كارى كه كرد، رفتن به پاى بوسى امام رضا عليه السلام بود تا شخصا از امام رضا به خاطر فعالیت هائی که درانتخابات شد و نگذاشتند دست پروردگان استکبار به ریاست برسند تشکر و قدرشناسی کرد. ولی این بار به هزینه شخصی نهاد ریاست جمهوری به زیارت رفتند..
اولين جلسه ى هيئت دولت را هم در حرم حضرت على بن موسى الرضا برگزار كرد.بااين مقدمه كه يكى از دلايل اقتدار و پيشرفت ايران بهره مندى از توجهات امام هشتم عليه السلام است. و ما در اولين جلسه ى هيئت دولت از ايشان كمك مى خواهيم. بلافاصله تلفن دستی آقای رئیس جمهور زنگ زد. و همگان دیدند که رنگ از رخسار رئیس جمهورپرید. خود امام رضا علیه السلام بود که چون دردربار مامون کار داشت به جای خود آقای الهام را فرستاد که برجلسه نظارت کند.
آن زمان من مسئول فرهنگى دانشگاه علم و صنعت بودم. براى ديدار از مناطق جنگى جنوب،دانشجوها را به خوزستان برده بوديم. نمی دانم چرا ولی آقای دكتر هم به همراه يكى-دونفرديگر از اساتيد به دعوت ما آمده بودند.شب اوّل جاى مناسبى براى اسكان نبود. اول گفتیم برویم مسجد بخوابیم ولی در مسجد را دزدیده بودند و دروغ چرا ترسیدیم که اموال ما را هم ببرند. بچه هارا درسد كارون اسكان داديم. البته چند تاشان را آب برد چون شنا بلدنبودند. پتو هم به اندازه ى كافى نبود.آن شب تا صبح من و دكتر نشستيم با هم جوک گفتن.انگار يكى از ماها بود.اصلا"به روى خودش نياورد جايى براى استراحت وپتويى براى گرم شدن ندارد. البته هوا هم بی حساب گرم بود و به پتونیازی نداشتیم. یعنی بهتر شد که پتو نداشتیم والی از گرما می پختیم.
شب بعد هم براى اسكان دانشجوها به مشكل برخورديم. بعد از كلى دوندگى بالاخره جايى پيدا كرديم ودانشجوها را اسكان داديم.يكى از بچه ها كسالت شديدى پيدا كرده بود و خیرسرش اسهال گرفته بود چون چلوکباب کوبیده ای که به بچه ها خورانده بودیم گوشتش مانده بود و بايد او را به يك مركز درمانى مى رسانديم.دكتر كه متوجه مشغله ى زياد ما شده بود،گفت آن دانشجو را براى معالجه به يك بيمارستانى-جايى مى رساند.
وقتى برگشتند، آن دانشجو به دوستانش گفته بود، همین که به بیمارستان رسیدیم اسهالم بند آمد
آن شب قرار بود شام را از جايى خارج شهر برايمان بياورند.وقتى آوردند،ديديم ای دل غافل، يخ كرده. با وجود خستگى زياد، با چند نفر از بچه ها ديگ غذا را برديم داخل آشپزخانه ى محل اسكان تا دوباره گرم كنيم.ديديم دكتر هم آمد داخل آشپزخانه و از ما پرسيد اگر كمكى لازم داريم بيايد كمكمان. گفتیم کمی سیب زمینی پوست بکند ولی دکتر گفت پوست سیب زمینی خیلی خاصیت داردو بهتر است سیب زمینی را پوست نکنده بریزیم توی غذا که همان طور با پوست ریختیم.
در مراسم اختتاميه ى اردوى جنوب، از طرف دانشگاه به اساتيدى كه همراهمان آمده بودند،نفرى يك لوح تقدير و يك سكه ى بهار آزادى داديم. بعداز بازگشت از اردوى جنوب، دكتر مرا به اتاقش خواست و گفت مى خواهد به واحد فرهنگى دانشگاه كمك كند.مبلغى معادل نصف بهاى سكه را كه داخل پاكتى گذاشته بود داد دستم.. با تعجب گفتم اساتید دیگر بهای سکه را به مرکز کمک کرده اند ولی دکتر گفت که نزدیک خانه ما این سکه ها به این قیمت است. اگر قبول نداری همین فردا بیا برویم و چند تا برایت به همین قیمت پیدا می کنم. وقتی داشتم از اطاقش بیرون می آمد دکتر گفت، دفعه دیگه اگر فقط یک سکه می دهید، بیخود دنبال من نیائین. مگر من بیکارم که بر ای یک سکه ناقابل این همه خون دل بخورم.
هر وقت دانشگاه از اساتيد تقدير مى كرد، مبلغى پول يا سكه به آنها هديه مى كرد، البته بعضی وقت ها که وضع مالی دانشگاه خوب بود، ممکن بود به اساتید یک قطعه زمین هم بدهد ولی دكتر آن سکه یا پول را به بهانه هاى مختلف با همان عنوان هديه به خدماتى ها مى داد و می گفت چون کم است به کار من نمی آید.
در سال 69-1368 دانشگاه علم وصنعت زمينى را از سازمان تبليغات خريده بود تا بين اساتيد و كارمندان دانشگاه تقسيم كند.اسم دكتر هم در فهرست بود.اما ايشان از دانشگاه خواست اسمش را خط زده وسهيه اش را به حاج آقا محصولی که مستحق کمک بود بدهند.
يكى از رفتارهاى جالب دكتر اين است كه از زمان شهردارى تا به حال كه رئيس جمهوراست، ريالى حقوق از تصدى اين پست ها نگرفته. و به همان حقوق استادى دانشگاه كفايت مى كند. البته معلوم نیست حالا که استاد دانشگاه نیست چرا دانشگاه هنوز به او حقوق می دهد. وضعیت شرعی این حقوق چه می شود! به قرار اطلاع آیت الله مصباح یزدی فتوا داده اند که از نظر شرعی بلامانع است.
دكتر عادت ندارد كارهاى شخصيش را به كسى واگذار كند.خدماتى ها از خدا شان هست كه دكتر به آنها كار بسپارد.امابارها شده وقتى مثلا" با تلفن كار داردوگوشى دور از دسترسش هست، به منشى و خدماتى ها كه آنجا براى انجام وظيفه ايستاده اند،نمى گويد گوشى را به من بده ! خودش بلند شده دور زده. گوشى را برمى دارد و بعد به خدماتی ها چپ چپ نگاه می کند که یعنی کورشده، دستت می شکست اگر تلفن را رد می کردی این ور !
باغبان خانه ى ريس جمهور،خود دكتر است.توى حياط خانه اش باغچه درست مى كند.خاك و كود مى ريزد وگل و سبزى و نهالِ درخت مى كارد. پارسال کمی گوجه فرنگی هم کاشته بود ولی چون قیمت گوجه فرنگی در نزدیک خانه دکتر خیلی ارزان بود دکتر از این کار ضررمالی خورد و نتوانست حتی هزینه بذر را در آورد. قرار گذاشته از سال آینده در باغچه خانه اش سیب زمینی و پیاز بکارد. به یکی از خدماتی ها گفت به کسی نگو ولی چون قیمت زغفران رفته بالا، خیال دارم سال بعد زغفران هم بکارم.
دكتر گاهی تسبيح، انگشتر و حتى كاپشنى كه مى پوشد را هديه مى دهد.يعنى مردم نامه مى نويسند. از او مى خواهند که بابا تو رو خدا این کاپشن را که اززمان استانداری اردبیل تنت بود دیگه نپوش..او هم از ما،كارمندانِ دفتر مى خواهد به آدرس درخواست كننده پست كنيم. تا حالا چند بارکاپشن و تسبیح را برگرداندند که گیرنده شناخته نشد. یک بار که آقای دکتر الهام هم حاضر بود، تا شنید که گیرنده شناخته نشد، زد زیرخنده.
آن موقع ها كه دكتر شهردار بود، خبرنگارى از ايشان پرسيد چرا ازشهردارى حقوق نمى گيرد؟دكتر گفت چون كارمند دولت است درآمد و مداخل شهرداری برای او کافی است. خبرنگار:شما فرزندداريد.فرزندان شما نياز به حمايت شما دارند.دكتر:هم من و هم همسرم كه فرهنگى است ازدولت حقوق مى گيريم.بسِّمان است.وظيفه ى ما اين است. مگر پدرِمن به من كار و خانه داد. خودم زحمت كشيدم. درس خواندم.كاركردم.تلاش كردم تا توانستم با زحماتم يك خانه ى قسطى بخرم.بچه هاى من هم خودشان بايد تلاش كنند. البته با خرابکاری بانکها در بخش مسکن من فکر نمی کنم به این زودی ها جوونها بتونند خونه بخرند. بهتره که در این فکر و خیالها نباشند.
يك روز دكتر خاطره اى را از دوران جوانيش براى راننده اش تعريف كرد:به ياد ندارم هيچ وقت به پدرم گفته باشم به من پول بده.حاجى هميشه خودش پول توى جيب همه ى بچه هايش مى گذاشت.صبح ها كه بلند مى شديم،مى ديديم پنج تومان-ده تومان توى جيبمان گذاشته.در دوران دانشجويى،يك روز مى خواستم كتاب بخرم.. پول خريد كتاب صد و پنجاه-دويست تومان بود. غير از ده تومانى كه حاجى آن روز توى جيبم گذاشته بود،پول ديگرى نداشتم.كتاب هم برايم ضرورى بود.طبق معمول چيزى از حاجى نخواستم.گفتم توكل برخدا بغض گلویم را گرفته بود نزدیک بود گریه بکنم ولی گریه نکردم. آمدم بيرون از خانه.سر خيابان كه رسيدم، اتومبيل يكى از دوستانم كه قبلا"مبلغی به او قرض داده بودم جلوى پايم ترمز كرد.گفت:آقا محمود!بيا بالا.
همين طور كه رانندگى مى كرد وصحبت مى كرديم،بدون آن كه من چيزى بگويم،صدوپنجاه تومان گذاشت روى داشبرد و گفت:يادت هست چند وقت پيش صدوپنجاه تومان به من قرض داده بودى؟!خدا را شكر كردم وپول را گذاشتم توى جيبم اگرچه چندین سال گذشته است ولی هنوز نمی دانم که من از پول جیبی ده تومانی چه طوری 150 تومان به دوستم قرض دادم. مدتی پیش خدمت آیت الله بهجت بودم و این داستان رابرایش گفتم. اشک پیرمرد درآمد گفت حتم دارم که این آقا امام زمان بود که به شکل دوستت درآمده بود تا کار تو لنگ نماند.
دكتردرهرشرايطى كه هست،سر زمان مقرر بايد برود و مادرش را ببيند.زمانى كه پدرش زنده بود،هم همين برنامه را داشت.مرتب بِهِشان سرمى زد.دست خالى هم نمى رفت.ميوه ياشيرينى يا گاهی هم برای شان کتاب حجاب آقای مطهری را هدیه می برد .
مى خواست برود ديدن مادرش.در مسير منزل مادر، وانت بارى كه هندوانه ى نوبرانه مى فروخت، ديدند . دكتر از راننده خواست ماشين را نگه دارد. پياده شد و به سمت وانت بار رفت.اما راننده ديد كه دكتر دست خالى برگشت. وانت بار رفت.اما راننده ديد كه دكتر دست خالى برگشت.از او سؤال كرد كه:آقاى دكتر!پس چرا نخريديد؟دكتر جواب داد: گران بود.نخریدم! کاش از همان بازار نارمک خریده بودم که خیلی با من ارزان حساب می کنند. و بعد لبخند زد و گفت آخر بی انصاف ها قاچی چند! و زد زیر خنده.
در زمان شهردارى يك بار دكتر آنفولانزاى سختى گرفته و نتوانسته بود سركار بيايد.ما؛بچه هاى بهدارى تصميم گرفتيم به ديدنش برويم.وقتى داخل خانه اش شديم، ديديم آقاى لاريجانى وآقاى ولايتى هم به ديدنش آمده اند. دكتر روى يك تشك خوابيده بود .گوشه ى اتاق هم يك بخارى كوچك گازى روشن بود. كف اتاق با فرش ماشينى فرش شده بود.نه ازميز و صندلى خبرى بود و نه از مبلمان.از ديدن خانه و زندگى دكتر همگي مان حسابى جا خورديم که چرا شهردار ما این قدر کج سلیقه است!خانه هاى ما كارمندان شهردارى كه آن زمان ماهى سيصد-چهارصد تومان حقوق مى گرفتيم،خيلى بهتر از خانه ى شهردار تهران بود. اگر بگوئید علت اش شاید این است که ما مداخل داریم خوب، شهردار که بیشتر مداخل دارد. یک 300 میلیاردتومانی را خرج اتینا کرده است. می خواست با بخشی از آن برای خونه اش یک دست مبلمان بخرد....
براى نماز عيد فطر رفته بودم مصلا.آن روز هوا ابرى وبارانى بود.در حين صحبتهاى آقا(مدظله العالى)، باران شديدى گرفت.با اين كه كارت ويژه داشتم تا در جايگاه مسئولين بنشينم، از آن استفاده نكرده،همراه مردم عادى بودم.
با گرفتن باران و به محض تمام شدن صحبت هاى آقا،هر كس دنبال سرپناهى بود تا كمتر خيس شود.
توى آن شلوغى و بدو بدو، همراهِ مردم به هر سمتى كشيده مى شدم.يك دفعه يكى از پشت زد روى شانه ام. برگشتم. ديدم دكتر با دو پسرش هستند.رفتيم نشستيم يك گوشه كه موكت پهن بود تا باران بند بيايد.
پسر دكتر كفشهايش را درآورد بگذارد روى هم. ديدم كف كفشش سوراخ است. نگاهم سُر خورد به پايش. جورابش هم خيس خالى شده بود.تا دكتر ديد من متوجه پارگى كف كفش پسرش شده ام،سريع كفش را برگرداند.
دكتر آن موقع شهردار تهران بود. گفت برپدر این چینی ها لعنت، فقط یک هفته که کفش های چینی را بپوشی کفشان سوراخ می شود.
زمانى كه فقط استاد دانشگاه بود، همراه ساير اساتيد از غذاى سلف دانشگاه استفاده مي کرد .گاهى وقت ها هم كه كلاس نداشت، براى ناهار به خانه مى آمد. وقتى شهردار شد، به همسرش گفت:حاج خانم! از اين به بعد زحمت شما زياد مى شود.
بايد ناهار مرا درست كنى. ببرم سر كار!همسرش هم گفت اگرقول بدهی که سرکاربروی باشد غذای تو را هم درست می کنم.
از وقتى استاندارشده بود، من هم به عنوان محافظ در خدمت ايشان بودم.مدتى زمانى كه از همراهى من با دكتر گذشت ،متوجه شدم ايشان در مراسم ومهمانى ها خيلى كم از پذيرايى ها استفاده مى كند.
يك بار به تبعيت از ايشان من هم كمتر از هميشه خوردم.از مراسم كه بيرون آمديم،دكتر كه متوجه كم خوردن من شده بود، رو كرد به من و گفت:حلالت نمى كنم اگر جايى رفتيم وشما به خاطر من سير نخوردى! گفتم:اين طور كه نمى شود.شما چيزى نخوريد وما شكممان را سير كنيم.
دكتر گفت: وضعیت من با شما فرق مى كند! خیرسرم شکمم خیلی تنبل است و اگر زیاد بخورم یبوست می گیرم و نمی توانم به وظایفم عمل کنم. برای تمام کردن وظیفه ای که به گردن گرفته ام، باید شکمم همیشه روان باشد......